ببین که مرگ هم دوای ما نمیشود
ببین که زخم شب زتن رها نمی شود
قماربی برنده ایست!وه که خودقمارشدیم
گناه خایه نشستنت که بی جزانمیشود
همیشه مرگ لحظه ها،مرثیه سازوغصه نیست
زوال این همه صدا،که بی صدانمی شود
گره کوره بغض ما مرگ این همه نوا
این همه نعره درگلو یکی رهانمیشود
به چشم، حسرت سراب،دلت به زجه های نی
کویرمابه تکه ابرپاره ای زنده چرا نمیشود
درانتظارمعجزه فصل به فصل رفته ایم
ازاین همه خزان خسته بهار نمیشود
گذشته ازجاده های ماتهی ترین غبارها
ازاین هیچ بی سوار کسی به راه نمیشود
دشمن توبرادرت،لاله وخون فسانه بود
کجاست جوخه های مرگ،زهردوا نمیشود
خرترین ازاین نمیشویم عقل بباختیم به بت دست سران آغوش که نه افسار هم نمیشود
وعده ی سهم وحقمان به خواب مانده تاابد
قامت راست کردمان باگدایی تا نمیشود
مرزت باجهان ببین ازچه کجا رسیده ایم!
برکه شدیم وغوکی زما گذرنمی شود
وعده ی ویرانی بت رفت به چرت قصه ها
بت که رفت جای حق ؛خداخدا نمی شود
ببین دمی کنون بر گرده بار جبروترس
یاوه نگویمت ولی عرعر دردرهانمیشود
خداکنارویارشان همره بی مثالشان
بی نام او کسی چنین زنده به گور نمیشود ح ط